هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

همدم

امروز با هانا رفتم تجریش ........خودمون دو تا تنهایی ..........با جسارت فراوان با تاکسی .........بر خلاف تصورم خیلی خوب بود ...........مثل دو تا دوست .....کلی هم خرید کردیم.........حالا بزار بزرگتر بشی هانا خانم ...........پایه هم می شیم......با هم می ریم استخر ....می ریم کافی شاپ........ خدایا شکرت که دختر دار شدم ............من همیشه دوست داشتم دختر داشته باشم .............شاید از نظر روانشناسی چون هیچ وقت خواهر نداشتم ..........به یک پایه و همراه نیاز داشتم .....بیچاره هانا کوچولو که باید خلا خواهری منو پر کنه. راستی به هانا می گم: تو کیه من می شی ؟ می گه : همدم فدات بشم همدم من .............دوستام می گن دارم دخترک رو شستشوی مغ...
5 بهمن 1391

دستیار بازی

چند روز پیش مشغول گردگیری بودم ............برای اینکه هانا رو سرگرم کنم ............شیشه شور رو بهش دادم .....گفتم تو مثلا دستیار من هستی ....تو فیس فیس بزن تا من دستمال بکشم.............بعد بهش می گفتم .... .دستیار فیس فیس بزن ..............هانا خیلی خوشش اومده بود . از اون موقع به من می گه مامان بیا دستیار بازی ........و ما باید میز تمیز کنیم ...........آخه مامانم خونه مان به خدااااااااااااااا تمیز است . ...
26 دی 1391

من یک هانای زمستونی هستم

من یک هانای زمستونی هستم ..............من دقیقا وسط زمستون ( 15 بهمن ) به دنیا آمدم ........و اولین برف رو دیروز تو راه شمال ......رو کوهها لمس کردم ...... مامان نوشت :یک کودک دوساله همیشه هیجانزده است .............چون یک عالمه چیزهای هیجان انگیز همیشه برای کشف داره ................کاشکی دنیای بزرگها هم همین جوری بود. ...
24 دی 1391

گزارش تصویری (هانا و بازی)

دیگه تقریبا عکس خوب از هانا خانم نداریم ........ولی چند از عکس از فعالیت های هانا خانم را می خوام بزارم هانا خانم تفنگ بازی می کند هانا خانم حمام بازی می کند هانا خانم عروسکش را خشک می کند هانم خانم خونه سازی می کند . هانا خانم دل آدم رو با این ادا اطواراش آب می کند. ...
16 دی 1391

بدهکاری به خودم

مامان نوشت :این روزها خسته ام ...........این متنی برای خودم است   فقط با چند روز سرکار نبودن و با پوست و استخوان درک کردن اينکه چقدرزندگي به خودم بدهکارم! چقدر صبحها کمي ديرتر از خواب بلند شدن چقدر صبحانه را سر حوصله خوردن چقدر در صف آرايشگاه شلوغ و به حس و حال زنان براي زيباتر شدن نگاه کردن چقدر تلفنهاي طولاني و درد دل کردن چقدر گردگيري و طي کشيدن با يک موسيقي ملايم چقدر حس کردن معني خانه چقدر روي کاناپه لم دادن و فيلم ديدن چقدر با دخترک خريد رفتن و لذت بردن چقدر سر ظهر با دخترک روي  تخت خوابيدن و کتاب خواندن  چقدر با او نقاشی کشیدن چقدر با او رقصیدن چقدر مهماني با دوستانت چقدر تنهايي و سکوت و درخود فرو رفتن چقدر کدب...
7 دی 1391

هانا و شیر

 دو شب پیش می خواستم برای هانا شیر درست کنم ..........شیر پاستوریزه رو از یخچال دراوردم و برای اینکه گرم بشه کمی روش آب جوش ریختم .وقتی به هانا دادم خورد گفت بد .........بد گفتم شاید رقیق شده دوست نداره .............دو تا قاشق شیر خشک ریختم تو شیشه .باز هانا  نخورد  در نهایت بدون شیر خوابید .......من هم شیشه گذاشتم بالا سرش ..........دو ساعت بعد دوباره بیدار شد و گفت شیر ........شیر........من همون رو بهش دادم........هانا با بی علاقگی خورد ..........بعد من امتحان کردم دیدم ترش ترش بوده........نصف شب وحشت زده رفتم سر یخچال گفتم حتما شیره فاسد بوده.......... دیدم اشتباهی دوغ با شیر خشک به بچم دادم ..........دخترک هم مظلومانه خو...
7 دی 1391