هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

اولين جدايي

من ديشب براي اولين بار جداي  مامان بابام خوابيدم ........ ماجرا از اين قرار بود كه شب مامانيم و باباييم تا 12 شب بيرون بودند ............و مامان جوني و باباجونيم هم شمال بودند.........من خونه عمه جونم رفتم ...........بعد صبح هم دوباره بايد مي رفتيم ..........پس تصميم بر اين شد كه شب اونجا بمونم ........تا صبح بدخواب نشم .....هر چند مامانم تا ساعت 3 نخوابيده بود .........ولي ظاهرا من خوب خوابيده بودم ............حوب ديگه من بزرك شدم   مامان نوشت : هانا تلفني به من مي گه امشب هم مي مونم   اینجا هم یک خاطره مشترک از دوستم آقا سینا است ............کلی اون شب خوش گذشت...........سینا دوست داشت بیشتر پیشمون بمونه .....
26 اسفند 1391

هاناي شيرين

هاناي چاخان هانا: من تورو دوست ندارم مامانا : چراااااااااااااااااااا؟ هانا : تو بدي . مامانا : چرا آخه ؟ هانا : دروغ گو گفتم مامانا : هاناي ترسو مامانا :هانا ميرم مهموني ……..غريبه ديدي گريه نكنها؟ هانا : گريه كنم مامنا : نه مامان ……. گريه خوب نيست ….واسه چي گريه كني ؟ هانا : ترسيد بعد از مهموني هانا با افتخار : من گريه نكردم مامانا : تو لطف كردي گريه نكردي مامانا : هاناي زبل قبل از تولد هانا غولي ( پسرخاله مامانا- مردي مهربان با موهاي فرفري بلند و تپل ) بياد تولدت ؟ هانا : نه نياد مامانا : چرا ؟ هانا : غولي نياد مامانا : اگه كادو بياره چي ؟ هانا : باشه …&helli...
8 اسفند 1391

دغدغه های یک مادر

چقدر حس و حالم عوض شده............همیشه اعتقاد داشتم بهترین سن بچه 2 تا 3 سالگیش است ..........چون خیلی شیرین زبون است ...........عاشق غلط علوط حرف زدنشون هستم ( ولی متاسفانه هانا همه چی رو درست می گه )..........وقتی داشتم صفحات چهار پنج ماهگی هانا رو می خوندم ...........احساس کردم داشتن یک نوزاد چقدر شیرین است .........اون موقع دوست داشتم هانا زودتر بزرگ شه جه زود هانای من بزرگ شد . نکنه زود بزرگ شه بعد بره دنبال زندگی خودش؟ نکنه دیگه به من سر نزنه ؟ نکنه من مزاحمش بشم تو زندیگیش؟......دلم براش تنگ می شه. شاید زندگی من و باباکمال اون موقع بشه مثل قبل از به دنیا امدن هانا ............ولی ما اون موقع پیر هستیم اصلا بچه ها بیشتر ب...
3 اسفند 1391

چشن تولد دوسالگی نی نی های بهمن

در تاريخ 13 بهمن من با دوستاي بهمنيم يك گردهمايي داشتم چون همه ما دو ساله شده بوديم.......تم تولد اونجا هم آدم برفي بود ..............به همين خاطر رو پيشونيم آدم برفي نقاشي كرده بودند.........اين تولد تمريني بود براي تولد اصلي ........ با هم شمع فوت كرديم........رقصيديم ............. بازي كرديم ......... عكس گرفتيم ............ ( كه اين عكس بعدش عكس گيفت تولدم شد) من اونجا كمي غريبگي كردم و ماماني هم شده بودم ..........نمي دونم كي مي خوام ديگه غريبگي نكنم..................در راه برگشت هم از خستگي خوابم برد. ...
30 بهمن 1391

من هانا خانم هستم .........دو سال دارم

امسال تولد با 4 روز تاخير بر گزار شد ............ روز تولدم همه جا برف اومده بود............به همین خاطر تم تولدم برف بود ..........همه سفید پوشیدند و هیجان کار وقتی بالاتر می رفت که تو نور همه شبرنگ می شدند به من حسابي خوش گذشت   و پر از خوراكيهاي خوشمزه تقويم 92  هديه مهموناي عزيز     راستی ناخن های مامانم هم حتی برفی بود       كلي رقصيدم ..................... كلي ذوق كردم ................. كلي آواز خوندم ( پشت ميكروفن) اين سري عكسها كامل خواهد شد ...
29 بهمن 1391

اتاق زنبوری

بعضی کارها دیر انجام می شود ولی بلاخره انجام میشه ...............مامانم چند وقتی بود که دلش می خواست پرده اتاق منو زنبوری کنه .................آخه من طرح تخت و کمدم هم زنبوری بود.     اینو باید اضافه کنم که مامانم هیچ سر رشته ای از خیاطی نداره................و اصولا تو عمرش از این کارا نکرده   و نتیجه اش جالب شد ...........حالا من یک اتاق زنبوری دارم   ...
29 بهمن 1391