هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

چرا ؟؟؟

مدت هابود مي خواستم بنويسم چرا ؟ چرا از كاري كه به نظر خيليها خيلي خوب بود بيرون اومدم ؟ چرا ديگه دوست نداشتم تو يكي از بزرگترين شركت هاي نفتي كار كنم ? لازم بود اينجا بنويسم ........هم براي خودم و هم براي دخترم... هاناي گلم اول از همه هيچ منتي سرت نيست چون من اين تصميم رو براي خودم گرفتم هر چند براي تو هم خيلي خوب شد ..... هركسي در زندگي حرفه اي خودش سه مرحله دارد: مرحله اول مرحله اي است كه كار ياد مي گيرد وسازمان هر جوري دلش بخواد با اون تا مي كنه....... مرحله دوم كارش رو بلده و بايد هي بيشتر بيشتر ياد بگيره ....خوب و با علاقه كار كنه كه به مرحله سوم برسه ... حتي تو مراحلي لازم است محل كارش رو عوض كنه ... چون اونجا براي رشدش كافي ...
11 خرداد 1393

هانا در مهدکودک

خیلی وقت بود که نبودیم .......... تو این مدت اتفاقهای زیادی افتاد......... اول از همه من یعنی هانا خانم بلاخره موفق شدم به مهد کودک برم ...........این قضیه مثل یک معجزه می مونه......پروژه ار قبل عید شروع شد ........هر روز گریه و اعصاب خوردی داشتیم ............ یک هفته با مامان رفتم.......... یک هفته با مامان جونی ......... بعد تنهایی از روزی 1 ساعت ولی همش با گریه و استرس....... تا اینکه عید شد....... وقتی تو عید حرف از مهد می یومد به همه اعلام می کردم كه من دوست ندارم برم ........ و اول اردیبهشت دوباره رفتم ....... این بار عاشق مهد شدم ..... اصلا باور نکردنی بود...... و هر روز با علاقه خدا رو شکر می رم ........
12 ارديبهشت 1393

نوروز 93

خوب خدا رو شکر که سال 92 هم تموم شد و به قول باباجونی دوره زمونه یک جوری شده که در لحظه نمی فهمیم که ایام خوبی داشتیم ولی وقتی به گذشته نگاه می کنیم می فهمیم که سال خوبی بوده .....همین که اتفاق بدی .......مریضی .........و ناراحتی جدی نداشتیم هزاران بار شکر نوروز 93 اغاز شد و ما روز سال تحویل عازم جمخاله شدیم   دفعه دوم بود که می رفتیم چون محیطتش رو خیلی دوست داشتیم     این سفر به همراه خاله پانی و خاله شهره بود ..........والبته وجود شانیسا باعث شد یه من خیلی خوش بگذره ولی من اونجا سرما بدی خوردم .......به طوری که هنوز تو وجودم مونده ...............وقتی خاله پانی و مامان جونی مریض شدند .......
14 فروردين 1393

توت فرنگي كوچولو

يكي از كاتون هاي مورد علاقه هانا خانم  توت فرنگي كوچولو است  شخصيت هاي توت فرنگي - ليمو - زغال اخته - تمشك - آلو......... انقدر اين كارتون خوش اب رنگ و دخترونه است كه روح منم از ديدنش شاد مي شه........   و البته از بازيهاي مورد علاقه اش عروسك هاي توت فرنگي است............     ...
13 اسفند 1392

بانك عشق

خيلي وقت بود كه دوست داشتم برم مشاور كودك...... نه به خاطر اينكه هانا مشكلي داشته باشه......... دوست داشتم بيشتر خودم مشاوره شم تا با يك بچه سه ساله برخورد درست داشته باشم. تا اينكه دختر عموي عزيزم از يك مشاور معروف وقت گرفت و مشاوره چند تا كامنت خوب داد منم اينجا براي استفاده بقيه مي نويسم : 3 سالگي يك بچه تغييرات زيادي مي كنه 1 تا 3 سالگي سن ترس است . 3 تا 6 سن احساس گناه براي لجبازيها كودك 3 ساله انتخاب ها رو محدود كنيد ............مثلا نگيد "برو بخواب" بگيد "اين كتابو دوست داري يا اون يكي "...................يا نگيد "بيا غذا بخور" بگيد يك چيز مسخره مثلا پلو رو اول رو خورشت بريزم تا خورشت رو اول رو پلو براي كارهاي بد يا خوب ...
30 بهمن 1392

نمكدون

اين روزا هانا خيلي نمكدون شده خيل خوب مي دونم كه زود بزرگ مي شه و دلم برا ي شيرين زبونيهاش تنگ مي شه دلم براي چلوندش تنگ مي شه دلم براي پوست نرمش ( به قول خودش نمرش ) تنگ مي شه   چند روز پيش مي خواستيم بريم خروس بكشيم بعد با خودم فكر كردم چه كاري است با هانا بريم و براي كار ديگه اي از خونه خارج شديم ديدم هانا مي گه : واي مامان تفنگم رو يادم رفت!!!!!! مي گتم : تفنگ واسه چي ؟ مي گه: مگه نمي خواستي بريم خروس بكشيم؟؟؟؟؟؟ دختركم فكر مي كرد ما مي خواهيم بريم شكار خروس!!!!!!   شبا لج مامانم (مامان جوني )رو مي كنه و من سعي مي كنم باهاش مقاومت كنه ديشب ديدم گريه مي كنه مي گه : مامان جوني مهربان كجايي ؟؟؟ دلم كباب...
30 بهمن 1392

تولدم مبارک - من 3 ساله شدم

من هانا خانم هستم .......... 3 سال دارم............ امسال همین جور که گفتم تولدم مینی موسی بود......... ما تو کل دوست و اشنا 7 تا بچه بودیم ......... به همین خاطر بیشتر تولدم یه مهمونی بزرگا تبدیل شد.......... ولی به خودم هم بد نگذشت........ با دوستام اتاقم رو ترکوندیم........... عاشق اون مراسم شمع وکیک و البته کادو ها بودم............ موقع کیک بریدن خودم رفته بودم واسه خودم تند تند یک چاقو پیدا کرده بودم....... و خیلی حرفه ای کارم رو انجام دادم و حالا چند تا عکس         ...
18 بهمن 1392