هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

پس از مريضي

خوب خدا رو شكر دوران مريضي سپري شد  و طبق قولي كه بهم داده شده بود من به شهر بازي رفتم        در رأستاي ارتقا  فرهنگي خانواده مقداري كتاب جديد هم خريده ايم   ...
29 آذر 1393

هانا در نزديكي ٤ سالگي

هانا بزرگ بزرگتر مي شه  روزها تند تند مي گذره و چيزي نمو نده تا ٤ سأله بشه  أين روزها بيشتر از حرف هاي عجيب ازش استدلال هاي عجيب مي شنويم أين هم عكس كوچولوي  ما أين روزها   ...
19 آذر 1393

خاطره خوب خوردن

خوشحالم که دیگه اینجا هم به نیازهای بچه هابیشتر اهمیت می دن منظورم رستورانی است که به تازگی برای بچه ها باز شده دیشب خانواده ما به همراه خانواده شانیسا به رستوران کیدزلند رفتیم هانا خیلی دوست داشت   این هم مربوط به پاساژ گردی قبلش است با همراه شهر موشها فیلم مورد علاقه هانا     ...
10 آبان 1393

رنگین کمان

اولین تغییر ما تغییر محیط اموزشی هانا بود ....... هانا ديگه مهد نميره موسسه زبان رنگين كمان ميره هر روز ٢ تا ٦ رنگين كمان خيلي شلوغه و كلاساش تا تير ٩٤ پر بود شيفت عصر هم شانسي واسه هانا خالي شد نمي دونم كار درستي كردم يا نه....... خيلي فكر كردم و مشورت كردم با خودم فكر كردم ما اين همه داريم وقت و هزينه مي گذاريم هانا مي تونه تا ٧سالگي پيشرفت بيشتري داشته باشه در صورتي كه از محيط اموزشيش لذت ببره و شاد باشه رنگين كمانيها كارشون رو خوب بلدن محيطتش بايد جدي باشه چون اموزش است ولي يادگيري با بازي است تا حالا هانا دوست داشته خدا كنه همين جوري بمونه و عاقبت اين كار خير باشه تغيير بعدي من سر يك كار پارت تايم مي رم و اهدافي رو دن...
27 مهر 1393

تغییرات مثبت

خيلي وقته حس حال نوشتن ندارم .... نمي دونم چرا شايد مامان خوبي نيستم  كلن ادمها خيلي عجيبن .....خيلي زود به شرايط عادت مي كنن از لحاظ رابطه ام با هانا به خودم نمره خوبي نمي دم هانا ديگه بزرگ شده با نيازهاي جديد .......... اون ديگه بيشتر از نيازهاي جسمي مثل غذا و لباس پوشيدن  نياز به يك مامان هايپ و پر انرژي داره  من تو بازي باهاش كم مي يارم بعضي وقتا دچار عذاب وجدان مي شم از سي دي ديدنش و بازي هاي كامپيوتريش از تكنولوژي و موبايل و اينترنت بيزارم در تلاش يك سري تغييرات در خودم و هانا هستم  اين عكس را دیروز در مهدكودك با دوستاش گرفتيم .... برای يادگاري    به ترتیب از راست : یلدا- مانیا- ...
26 شهريور 1393

وقتی بزرگ شدم....

وقتی بزرگ شدم، میخواهم هرکسی باشم به جز یک پدر بد اخلاق، یک راننده اتوبوس بی حوصله، یک آدم عصبانی، یا یک آدم ناامید که با همه دعوا دارد، و یا آدم گنده ای که بیهوده باد توی دماغ می اندازد، خب مثل اینکه دیگر آدمی نمانده... پس بهتر است فعلاً بزرگ نشوم، تا ببینم بعد چه می شود! شل سیلور استاین     ...
4 مرداد 1393

یک تجربه جدید - مسافرت زمینی به وان

ما این هفته به یک سفر جدید رفتیم ........ ما به شهر وان یعنی شهر ساواش بالدار رفتیم ........ راستش قرار بود اول بریم کندوان - تبریز......... گفتیم حالا که تا اونجا می ریم بریم وان ترکیه وان بزرگ ترین شهر شرقی ترکیه است که یک ساعت تا مرز ایران فاصله داره خلاصه ماشینامون رو کاپتاژ کردیم و چمدان سفر بستیم و راه افتادیم غافل از اینکه با معطلی لب مرز  15 ساعت تو راه بودیم خیلی مرام گذاشتم تو این سفر .........چون بزرگترها هم کلافه راه شده بودن ..........چه برسه به هانای 3 ساله ............. تجربه خیلی خیلی جالبی بود............. ما تا حالا مرز زمینی ندیده بودیم......... اینکه یهو از یک سیم خاردار رد می شیم  ...
8 تير 1393