هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

نوروز 93

خوب خدا رو شکر که سال 92 هم تموم شد و به قول باباجونی دوره زمونه یک جوری شده که در لحظه نمی فهمیم که ایام خوبی داشتیم ولی وقتی به گذشته نگاه می کنیم می فهمیم که سال خوبی بوده .....همین که اتفاق بدی .......مریضی .........و ناراحتی جدی نداشتیم هزاران بار شکر نوروز 93 اغاز شد و ما روز سال تحویل عازم جمخاله شدیم   دفعه دوم بود که می رفتیم چون محیطتش رو خیلی دوست داشتیم     این سفر به همراه خاله پانی و خاله شهره بود ..........والبته وجود شانیسا باعث شد یه من خیلی خوش بگذره ولی من اونجا سرما بدی خوردم .......به طوری که هنوز تو وجودم مونده ...............وقتی خاله پانی و مامان جونی مریض شدند .......
14 فروردين 1393

توت فرنگي كوچولو

يكي از كاتون هاي مورد علاقه هانا خانم  توت فرنگي كوچولو است  شخصيت هاي توت فرنگي - ليمو - زغال اخته - تمشك - آلو......... انقدر اين كارتون خوش اب رنگ و دخترونه است كه روح منم از ديدنش شاد مي شه........   و البته از بازيهاي مورد علاقه اش عروسك هاي توت فرنگي است............     ...
13 اسفند 1392

بانك عشق

خيلي وقت بود كه دوست داشتم برم مشاور كودك...... نه به خاطر اينكه هانا مشكلي داشته باشه......... دوست داشتم بيشتر خودم مشاوره شم تا با يك بچه سه ساله برخورد درست داشته باشم. تا اينكه دختر عموي عزيزم از يك مشاور معروف وقت گرفت و مشاوره چند تا كامنت خوب داد منم اينجا براي استفاده بقيه مي نويسم : 3 سالگي يك بچه تغييرات زيادي مي كنه 1 تا 3 سالگي سن ترس است . 3 تا 6 سن احساس گناه براي لجبازيها كودك 3 ساله انتخاب ها رو محدود كنيد ............مثلا نگيد "برو بخواب" بگيد "اين كتابو دوست داري يا اون يكي "...................يا نگيد "بيا غذا بخور" بگيد يك چيز مسخره مثلا پلو رو اول رو خورشت بريزم تا خورشت رو اول رو پلو براي كارهاي بد يا خوب ...
30 بهمن 1392

نمكدون

اين روزا هانا خيلي نمكدون شده خيل خوب مي دونم كه زود بزرگ مي شه و دلم برا ي شيرين زبونيهاش تنگ مي شه دلم براي چلوندش تنگ مي شه دلم براي پوست نرمش ( به قول خودش نمرش ) تنگ مي شه   چند روز پيش مي خواستيم بريم خروس بكشيم بعد با خودم فكر كردم چه كاري است با هانا بريم و براي كار ديگه اي از خونه خارج شديم ديدم هانا مي گه : واي مامان تفنگم رو يادم رفت!!!!!! مي گتم : تفنگ واسه چي ؟ مي گه: مگه نمي خواستي بريم خروس بكشيم؟؟؟؟؟؟ دختركم فكر مي كرد ما مي خواهيم بريم شكار خروس!!!!!!   شبا لج مامانم (مامان جوني )رو مي كنه و من سعي مي كنم باهاش مقاومت كنه ديشب ديدم گريه مي كنه مي گه : مامان جوني مهربان كجايي ؟؟؟ دلم كباب...
30 بهمن 1392

تولدم مبارک - من 3 ساله شدم

من هانا خانم هستم .......... 3 سال دارم............ امسال همین جور که گفتم تولدم مینی موسی بود......... ما تو کل دوست و اشنا 7 تا بچه بودیم ......... به همین خاطر بیشتر تولدم یه مهمونی بزرگا تبدیل شد.......... ولی به خودم هم بد نگذشت........ با دوستام اتاقم رو ترکوندیم........... عاشق اون مراسم شمع وکیک و البته کادو ها بودم............ موقع کیک بریدن خودم رفته بودم واسه خودم تند تند یک چاقو پیدا کرده بودم....... و خیلی حرفه ای کارم رو انجام دادم و حالا چند تا عکس         ...
18 بهمن 1392

اولين تجربه هاي من (تاتر)

اين روزها در آستانه 3 سالگي چند تا از اولين بارها رو تجربه كردم اولين بار به آرايشگاه رفتم ........ اولين بار به سينما رفتم ( فيلم عمليات در مهد كودك )........ اولين بار به كنسرت رفتم (گروه سون ).......... و ديروز  اولين بار به تاتر رفتم ............. نمايش نيم وجبي.........  بسيار بسيار لذت بردم   ...
28 دی 1392

تجربه اولین آرایشگاه

من بعد از یک مدت طولانی اومدم من این مدت برای اولین بار آرایشگاه رفتم ......آخه من تو این 2 سال و 10 ماه تا حالا موهامو کوتاه  نکرده بودم..........نیاز بود تا اونا رو مرتب کنیم .......تا دیگه خوشگل بلند شه ما آرایشگاه مامانم رفتیم .....آخه چند بار قبلش با مامانم رفته بودم .....اونا خیلی منو تحویل گرفته بودم ......و حس خوبی نسبت به اونجا داشتم .........و انصافا هم مثل دخترای گل همکاری کردم اولش این شکلی بودم .........یک جورایی شبیه انیشتن شده بودم در حین کوتاه شدن موهام    و ..............بلاخره آخرش این شکلی  شدم     یک روز هم یادوستم شانیسا رفتیم کافه هنرمندان  و یک صبحانه...
6 دی 1392