هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

تغییرات مثبت

خيلي وقته حس حال نوشتن ندارم .... نمي دونم چرا شايد مامان خوبي نيستم  كلن ادمها خيلي عجيبن .....خيلي زود به شرايط عادت مي كنن از لحاظ رابطه ام با هانا به خودم نمره خوبي نمي دم هانا ديگه بزرگ شده با نيازهاي جديد .......... اون ديگه بيشتر از نيازهاي جسمي مثل غذا و لباس پوشيدن  نياز به يك مامان هايپ و پر انرژي داره  من تو بازي باهاش كم مي يارم بعضي وقتا دچار عذاب وجدان مي شم از سي دي ديدنش و بازي هاي كامپيوتريش از تكنولوژي و موبايل و اينترنت بيزارم در تلاش يك سري تغييرات در خودم و هانا هستم  اين عكس را دیروز در مهدكودك با دوستاش گرفتيم .... برای يادگاري    به ترتیب از راست : یلدا- مانیا- ...
26 شهريور 1393

وقتی بزرگ شدم....

وقتی بزرگ شدم، میخواهم هرکسی باشم به جز یک پدر بد اخلاق، یک راننده اتوبوس بی حوصله، یک آدم عصبانی، یا یک آدم ناامید که با همه دعوا دارد، و یا آدم گنده ای که بیهوده باد توی دماغ می اندازد، خب مثل اینکه دیگر آدمی نمانده... پس بهتر است فعلاً بزرگ نشوم، تا ببینم بعد چه می شود! شل سیلور استاین     ...
4 مرداد 1393

یک تجربه جدید - مسافرت زمینی به وان

ما این هفته به یک سفر جدید رفتیم ........ ما به شهر وان یعنی شهر ساواش بالدار رفتیم ........ راستش قرار بود اول بریم کندوان - تبریز......... گفتیم حالا که تا اونجا می ریم بریم وان ترکیه وان بزرگ ترین شهر شرقی ترکیه است که یک ساعت تا مرز ایران فاصله داره خلاصه ماشینامون رو کاپتاژ کردیم و چمدان سفر بستیم و راه افتادیم غافل از اینکه با معطلی لب مرز  15 ساعت تو راه بودیم خیلی مرام گذاشتم تو این سفر .........چون بزرگترها هم کلافه راه شده بودن ..........چه برسه به هانای 3 ساله ............. تجربه خیلی خیلی جالبی بود............. ما تا حالا مرز زمینی ندیده بودیم......... اینکه یهو از یک سیم خاردار رد می شیم  ...
8 تير 1393

چرا ؟؟؟

مدت هابود مي خواستم بنويسم چرا ؟ چرا از كاري كه به نظر خيليها خيلي خوب بود بيرون اومدم ؟ چرا ديگه دوست نداشتم تو يكي از بزرگترين شركت هاي نفتي كار كنم ? لازم بود اينجا بنويسم ........هم براي خودم و هم براي دخترم... هاناي گلم اول از همه هيچ منتي سرت نيست چون من اين تصميم رو براي خودم گرفتم هر چند براي تو هم خيلي خوب شد ..... هركسي در زندگي حرفه اي خودش سه مرحله دارد: مرحله اول مرحله اي است كه كار ياد مي گيرد وسازمان هر جوري دلش بخواد با اون تا مي كنه....... مرحله دوم كارش رو بلده و بايد هي بيشتر بيشتر ياد بگيره ....خوب و با علاقه كار كنه كه به مرحله سوم برسه ... حتي تو مراحلي لازم است محل كارش رو عوض كنه ... چون اونجا براي رشدش كافي ...
11 خرداد 1393

هانا در مهدکودک

خیلی وقت بود که نبودیم .......... تو این مدت اتفاقهای زیادی افتاد......... اول از همه من یعنی هانا خانم بلاخره موفق شدم به مهد کودک برم ...........این قضیه مثل یک معجزه می مونه......پروژه ار قبل عید شروع شد ........هر روز گریه و اعصاب خوردی داشتیم ............ یک هفته با مامان رفتم.......... یک هفته با مامان جونی ......... بعد تنهایی از روزی 1 ساعت ولی همش با گریه و استرس....... تا اینکه عید شد....... وقتی تو عید حرف از مهد می یومد به همه اعلام می کردم كه من دوست ندارم برم ........ و اول اردیبهشت دوباره رفتم ....... این بار عاشق مهد شدم ..... اصلا باور نکردنی بود...... و هر روز با علاقه خدا رو شکر می رم ........
12 ارديبهشت 1393

نوروز 93

خوب خدا رو شکر که سال 92 هم تموم شد و به قول باباجونی دوره زمونه یک جوری شده که در لحظه نمی فهمیم که ایام خوبی داشتیم ولی وقتی به گذشته نگاه می کنیم می فهمیم که سال خوبی بوده .....همین که اتفاق بدی .......مریضی .........و ناراحتی جدی نداشتیم هزاران بار شکر نوروز 93 اغاز شد و ما روز سال تحویل عازم جمخاله شدیم   دفعه دوم بود که می رفتیم چون محیطتش رو خیلی دوست داشتیم     این سفر به همراه خاله پانی و خاله شهره بود ..........والبته وجود شانیسا باعث شد یه من خیلی خوش بگذره ولی من اونجا سرما بدی خوردم .......به طوری که هنوز تو وجودم مونده ...............وقتی خاله پانی و مامان جونی مریض شدند .......
14 فروردين 1393