ورود بنده به ممالک خارجه
امروز روز خوبی نبود ...چون من بی تاب بودم ...ولی مامانم نمی فهید من چمه ..... مامانم هی باخودش فکر می کرد هر مشکلی که خودش داشت به من نسبت می داد..... گرمش میشد کولر روشن میکرد من رو بغل می کرد می رفتیم زیر کولر می شستیم.... دوباره سردش می شد می رفت خودش لباس گرم می پوشید تن من هم شلوار بلند می کرد .....حتی فکر کرد شاید پشه منو زده چون خودش رو پشه زده بود ....بعد منو لخت کرد تا ببینه آیا پشه ها تن رو خوردند یا نه ..... خلاصه مامانیم نفهمید من چمه .
ولی امروز یک اتفاق جالب هم افتاد که من دیگه می تونم با اون به ممالک خارجه سفر کنم بله هانا خانم پاسپورت دار شدحالا من در اولین فرصت می رم سفر و اینجا براتون یک سفر نامه می نویسم . نظرتون چیه؟؟؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی