هانا خانومه کچل
یکی از چیزهای عجیب تو دنیا که من هنوز درست حسابی درکش نکردم آینه است .... اون همیشه یک نی نی تو خودش داره که من دوست دارم با اون نی نی بازی کنم .... ما با هم حسابی حرف می زنیم ....خلاصه یکم این آینه منو گیج می کنه.... لطفا به من بگید این نی نی تو آینه کی است؟
دیروز که من و مامانم رفتیم بیرون ....تا پامون رو از خونه گذاشتیم بیرون.... پارکبان دم خونه به مامان کمک کرد تا منو با کالاسکه از پاگرد بیارن پایین و به مامان گفت : چه پسر خوشگلی و مامان هم با جدیت گفت ایشون دختر هستند .
چند دقیقه بعد دوباره در مغازه خانومه به مامان گفت : دختره یا پسره و مامان هم با جدیت گفت: پسرا که شلوار صورتی نمی پوشن ..... در راه برگشت من تو چشای مامانم می خوندم حالا که من کچل هستم و همه فکر می کنن من پسرم ..... می خواد بره همه شلوارهای منو نابود کنه و از این به بعد فقط دامن تن من کنه.... .خلاصه ما شب مهمون بودیم و مامان بعد از چند بار لباس عوض کردن این لباس رو برای من انتخاب کرد ولی من قبل از رفتن خوابم برد.
خوب قسمت نبود ما پز دختریمون رو بدیم ولی من همین جا از خدا می خوام که هیچ دختری را کچل نکنه.
در حال حاضر من و مامانم روی تخت دراز کشیدیم و من دارم به مامانم می گم که چی در وبلاگم بنویسه .....ما می دونیم که خیلی دوستامون اینجا رو می خونن ولی دوست داریم خودشون رو معرفی کنن تا ما خوشحال تر شیم.