هانای آبروبر
دیگه دیگه باید مواظب بود..........نمی شه جلو بنده حرف زد........بنده حرف این ور اون ور می برم .
تو این ایام نذری ...........عمه جان نذر داشتند و ما قرار بود زعفران برایشان ببریم ........بابا کمال می خواست یک بسته زعفران گنده که خانه داشتیم ببرد ........ولی مامان نازنین گفت نه این خیلی گنده است .........از بیرون بخریم .
فردا صبح ما به خانه عمه جان رفتیم ..........و همان بسته زعفران را بردیم .........هانا خانم تا بسته زعفران رو دید.......شروع کرد به داد زدن "گنده ...گنده "
آخ مادر جان آبرویمان را بردی ..........عمه جان حسابی متوجه شد که بسته زعفران ما خیلی گنده بود
هانا خانم این روزا بازیهای زیادی میکنه .............عکس یکی از بازیهای مورد علاقه هانا خانم است
بله ............تولد بازی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی