پرنسس هانا
من عروسی بودم.........
عروسی دختر عمه ام.........
خیلی بهم خوش گذشت
کل عروسی را با 3تا بچه دیگه دور تالار دویدیم.....
من اون شب پرنسس شده بودم
من و ابو
راستی فردای عروسی آتلیه هم رفتم..........
ولی اصلا همکاری نکردم............
هر کاری بهم گفتن انجام بدم ............برعکس کردم.....اصلا رو مد همکاری نبودم
وقتی خانم عکاس می گفت : "هانا مگه عکس خوشگل نمی خوای داشته باشی؟"
می گفتم " نه من عکس زشت دوست دارم"
خانم عکاس بیچاره با ناامیدی می گفت : "وای ......تو بزرگ بشی چی می شی"
به زودی عکسها گذاشته می شه البته اگه چیزخوبی ازش در بیاد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی