هاناي هشت ماهه
من يك پرادو دارم كه ديگه باهاش عقب عقب مي رم يعني هنوز بلد نيستم كه از جلو باهاش رانندگي كنم.
اندكي هم فضول شدم ديگه چيزاي خطر ناك تو خونه ما به جاهاي بالاتر رفته اند ..........من دیگه مثل خزنده ها می خزم.........ولي باز وقتي زيادي دمر مي مونم نفسم مي گيره و تقاضاي كمك مي كنم.
يك اتفاق بد هم برام افتاده من سرما خوردم. خيلي سرما خوردگي بده و من مجبورم آنتي بيوتيك بخورم . از اين قطره كلرو سديم متنفرم وقتي كسي مي خواد تو بينيم بريزه حسابي شاكي مي شم. برام دعا كنيد زودتر خوب شم...................
مامان نوشت:بعضي موقها آدم نمي فهمه تو دل بچه ها چي مي گذره ......با يك بازي كوچيك چنان ذوق مي كنند و قهقه مي زنند كه آدم خودش هم تو دلش قند آب مي شه ......
بازي مورد علاقه هانا...تلفن تو بر مي داريم با صداي جدي مي گيم "با هانا خانم كار داشتيد......"هانا جدي نگاه مي كند بعد به محض گفتن ""نه .....نه...نه"با تكان سر و دست و صداي بلند تر ما........ هانا قهقه سر ميدهد......... بعد می گیم........ "هانا خانم كار دارند"..........و بعد محكم تلفن رو مي كوبونيم مي گيم "تق........."ديگه هانا ريسه مي رود........
خوب ........اينم بازي مورد علاقه دختر ما..................