هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

سه ماهگی من

1390/3/26 17:23
نویسنده : هانا خانم
1,287 بازدید
اشتراک گذاری

من در سه ماهگی تواناییهای زیادی پیدا کرده ام . مامان من خیلی تلاش می کنه زبان آدمیزاد یاد من بده و من هم تلاش می کنم زبان خودم رو یاد اون بدم . صبح کله سحر مامان تو همون رختخواب سعی می کنه به من صداها رو یاد بده تا من تکرار کنم ولی در نهایت من صداها را در می آرم و اون تکرار می کنه فکر کنم مامانم به زودی زبان من رو یاد بگیره .

 

من عاشق تلویزیون شدم صبح ها ساعت ۱۰ سریال ماریچی رو با مامانم نگاه می کنم من بیشتر به کارتون و برنامه های رنگی رنگی علاقه دارم ولی ماریچی  هم خیلی دوست دارم تمام سریال رو با دقت و سکوت کامل نگاه می کنم . من عاشق موسیقی هم هستم و لی با صدای ویولون یاد غصه هام می افتم و معمولا باهاش بغض می کنم   آخه یاد قرض قله هام می افتم.

من تازگیها هم شیر مامانم رو می خورم هم شیر خشک. هر چی هم بهم شیر بدم نه نمیگم .بعضی وقتها آنقدر می خورم که بعدش دیگه نمی تونم تکون بخورم و دل درد می شم بعد مامانم یک قاشق از یک دوا بهم می ده خوب می شم .

خلاصه من خیلی خانمم  سعی می کنم تا وقتی که مشکل اساسی نداشته باشم مزاحمتی برای مامان و بابام ایجاد نکنم .

از باباییم بگم که صبح ها وقتی می ره سر کار من معمولا بیدار شدم ولی سعی میکم خیلی سر و صدا نکنم که مامانیم یک کم بیشتر بخوابه .تا بابایی می یاد تو اتاق که مثلا موهاشو شونه کنه من سعی می کنم یک لبخند خوشگل تحویلش بدم تا با من بازی کنه اون هم یکم با من بازی می کنه ولی نهایتا میره و من دیگه از تنهایی شروع می کنم با خودم حرف زدن تا مامانیم دلش برام بسوزه و از خواب بلند شه .

من قادر به بعضی حرکات هستم و با فشار زانوهام خودم رو از رو زمین بلند می کنم و عقبکی تخت رو طی می کنم . بعضی وقتها هم یک جاهایی گیر می کنم و تقاضای کمک می کنم و مامانیم می یاد از یک وضعیت نافرم من رو نجات میده.

من داشتم با آقا گاوه بازی می کردم

ولی آخرش نمیدونم چرا این مدلی شدم.

یکی از عشقهای من تو زندگی آسانسور است و چون مامان جون و بابا جونم طبقه بالا هستم مامانم من رو با کریر می زاره تو آسانسور بعد در بسته می شه و من می بینم مامان خودم تبدیل می شه به مامان جونی و اون من رو از آسانسور برمی داره این دستگاه همه چی رو به یک چیز دیگه تبدیل می کنه قیافه مامانم عوض می شه . خونمون عوض میشه و بابا جونم به مامانم میگه این کار نکنه چون من خل میشم ولی من عاشق آسانسور هستم .من دو تا عشق دیگه تو زندگیم دارم که بعدا راجعبش  صحبت می کنیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

maryam
24 مرداد 90 5:06
خوب آخه مريم جون من خيلي قرتي هستم .
سخته كچلي ديگه....