اين روزها
داشتم فكر مي كردم خيلي وقته از احوالات هانا ننوشتم
هانا نزديك ٥ ماه كلاس زبان شو ميره
و پيشرفتش خيلي عالي بود
يك جورايي من كم مي يارم پيشش
هر روز مي خوايم بريم كلاس نيم ساعت پروژه اماده شدن داريم
از لباس كه عاشق دامن است ...
از غرغرهاي پوشيدن جوارب شلواري و كج كم له بودنش ...
از مدل موهاش كه به قول خودش امروز Piktle يا brate يا pony hair باشه
خلاصه برنامه داريم
ولي خداييش دنيا شون خيلي صاف و زلال است
خيلي مهربون است
به تجربه فهميدم كه يك كودك چه جوري انرژي هاي مثبت رو از ماماناش مي گيرنه
و چقدر اين انتقال شادي از مادر به كودك راحته
قبلا فكر مي كردم براي اين كه هانا شاد باشه بايد ببرمش شهربازي و امتيازات ويژه بهش بدم
ولي الان اينو لمس كردم كه يك فعاليت مشترك كه با عشق و علاقه و آرامش باشه چقدر مي تونه
براي جفت مون لذت بخش مي باشه