هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

هانا خانم دیگه بزرگ شده

من چند تا لقب دارم : هانا مانتانا هانا جونجونی خوشگل بلا سوسن  البته خواهر ساسان (سوسن و ساسات بدون دلیل است و همین جوری باباییم به من میگه سوسن) من حسابی بزرگ شدم . دیگه با یک جیغ خواسته هام رو می گم . حسابی غذا می خورم و عاشق امتحان غذاهای جدید هستم مثلا امروز برای اولین بار تخم مرغ خوردم. با دیدن بستنی جیغ می زنم و مامانیم باید یواشکی بستنی بخوره . وقتی مامانیم لباس بیرون می پوشه شروع به بال بال می زنم .با پیشبینی مامانیم تا ماه دیگر دیگه یک جا بند نمی شم.در ضمن هنوز از  دندون خبری نیست. این یک عکس از قلدریهای من است. من دیگه موهام بلند شده به همین خاطر موهامو شونه می کنم در ضمن تمرین رقص عربی هم م...
21 شهريور 1390

هانا با یه عالمه عکس

من در 6 ماه و دو هفتگی به آتلیه رفتم و بعد از 3 ساعت عکاسی در همان آتلیه به خواب رفتم .این نتایج زحمات من و دوستان است.............. اینجا من یک هانای پرپری هستم... این یک عکس هنری است که مثلا حموم هستم اینم حموم با روسری......   هانا در میان گلها هانا سنتی می شود فقط قلیونم کمه.......... چند تا عکس خوانوادگی هم است که رمزی می شود . خواهشمند است دوستان درخواست فرمایید تا با اجازه مامانیم رمز رو تقدیم کنم.......   ...
4 شهريور 1390

هانای 5 ماهه

بله مادر .......... جونم براتون بگه که ما چند وقتی است که 5 ماهه شدیم. از هنر نمایی ما در 5 ماهگی: غذا خوردن (البته فقط فرنی و سرلاک ) نشستن برای چند ثانیه جیغ زدن و تمام اهل محل رو صدا زدن .اون هم در جاهایی که باید سکوت بر قرار باشه...... مثلا کافی شاپ (آخه چند وقت پیش مامانم منو برده بود کافی شاپ ..... اونجا هم تاریک بود......منم حسه رمانتیک .....یه دهن برای همه خوندم ......تا هیچکی دیگه تو کافی شاپ حسه رمانتیک نداشته باشه...) پاهارو سفت نگه داشتن روی زمین  و یا محکم کوبوندن در زمین این هم چند عکس از من و دوستام : من و پانیا کوچولو من و یک دوست قرتی که مو هاشو رنگ کرده ....... منم تعجب ... یعنی مامانی من ...
3 مرداد 1390

هانا خانم غذا خور می شود

امروز بنده باخوردن اولین غذای رسمی به جمع آدم بزرگها پیوستم ..........چون دیگه داشتم آبروی مامانیم رو می بردم .....من حتی دوستم همراز رو ا.....ز گشنگی داشتم می خوردم به همین خاطر وقتی مامانیم برای من فرنی درست کرد ......من هم مشغول خوردن عروسکم بودم. بعدش من رو گذشتن رو صندلی غذام .......... ولی من عادت نداشتم و برای اینکه خاطره خوبی از اولین غذا خوردنم باشه تغییر مکان دادم ......من بسیار بسیار فرنی دوست داشتم....... به حدی که همه کاسمو تا ته خوردم ......... مامانیم می ترسید اولین بار به من زیاد بده ولی وقتی دیگه بهم نمی داد ...........ما داد می زدم ...........یعنی فرنی فرنیییییییییییییییییییی در آخر هم قاشقم...
24 تير 1390

هانم خانم دندان در می آورد (گزارش تصویری)

آخ آخ دندونم خیلی می خواره چی کار کنممممممممممممم ؟ من همه چی رو می خورم مثلا کارت عابر بانک اکه هیچی دستم نیاد می رم سراغ شست پام بدش مامانم بهم یک سیب داد تا ملچ ملوچ کنم در ضمن یک جهیزیه هم برام خریده که از این هفته دیگه غذا بخورم.   ...
20 تير 1390

هانا و مطالعه

سلام . ببخشید به خاطر تاخیرم . آخه من مریض بودم و این هفته بلاخره رفتم واکسن چهار ماهگیم رو زدم .انقده گریه کردم انقده درد داشت. تب کردم و شبا تا صبح ناله کردم . از هر چی واکسنه بیزارم. دیگه  جونم براتون بگه که من این روزا سخت مطالعه می کنم . من از زمانی که تو شکم مامانم بودم فرانسه مطالعه می کردم و فکر می کنم اولین حرفی بزنم بi فرانسوی بگم mere نه ماما. من در حال مطالعه فرانسه من در حال مطالعه کتابهای بچه های 3 تا 6 ماه من همه چی رو می خورم . دیگه از اسباب بازیهام خسته شدم . عاشق پوست آشغال صدادار هستم . من و آشغال نون در آشپز خانه     ...
10 تير 1390

عشق منی

مامان نوشت: هانای کوجولوی مامان می خوام بدونی که برام عزیزترینی و برات بهترینها رو همیشه می خوام . من عاشق اون چشهای ملوست هستم عاشق اون دستای کوچولوت هستم   و عاشق اون پاهای توپولیت هستم   وای که چقدر دوست دارم. ...
31 خرداد 1390

سه ماهگی من

من در سه ماهگی تواناییهای زیادی پیدا کرده ام . مامان من خیلی تلاش می کنه زبان آدمیزاد یاد من بده و من هم تلاش می کنم زبان خودم رو یاد اون بدم . صبح کله سحر مامان تو همون رختخواب سعی می کنه به من صداها رو یاد بده تا من تکرار کنم ولی در نهایت من صداها را در می آرم و اون تکرار می کنه فکر کنم مامانم به زودی زبان من رو یاد بگیره .   من عاشق تلویزیون شدم صبح ها ساعت ۱۰ سریال ماریچی رو با مامانم نگاه می کنم من بیشتر به کارتون و برنامه های رنگی رنگی علاقه دارم ولی ماریچی  هم خیلی دوست دارم تمام سریال رو با دقت و سکوت کامل نگاه می کنم . من عاشق موسیقی هم هستم و لی با صدای ویولون یاد غصه هام می افتم و معمولا باهاش بغض می کنم&nb...
26 خرداد 1390

من و دوستام

ای خدای خوب و بزرگ آخه من به کی بگم من عاشق انگشت شستم هستم و مکیدن اون رو با هیچ چیزی عوض نمی کنم . آخه یکی به این مامان من بگه مکیدن پستونک پلاستیکی کجا و میکیدن شصت خشمزه کجا.     من امروز خیلی خوش گذارانی کردم و با ۵ تا از دوستای همسنم رفتم بیرون (تازه همشون هم پسر بودن) ماجرا از این قرار بود که اون موقع که من همیشه با مامانم بودم منظورم اینه که تو شکمش بودم . با هم یک سری کلاسهای بارداری می رفتیم اونجا مامانم چندتا دوست پیدا کرد بعد با یک سایت آشنا شد خلاصه ما امروز با بچه های متولد بهمن ۸۹ رفتیم پارک مادران . جالب اینجا بود که من نمونه پسر خودم رو هم دیدم.البته کلی خجالت زده شدم که باهاش عکس گرفتم. ...
26 خرداد 1390