هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

هاناي هشت ماهه

من يك پرادو دارم كه ديگه باهاش عقب عقب مي رم يعني هنوز بلد نيستم كه از جلو باهاش رانندگي كنم.     اندكي هم فضول شدم ديگه چيزاي خطر ناك تو خونه ما به جاهاي بالاتر رفته اند ..........من دیگه مثل خزنده ها می خزم.........ولي باز وقتي زيادي دمر مي مونم نفسم مي گيره و تقاضاي كمك مي كنم. يك اتفاق بد هم برام افتاده من سرما خوردم. خيلي سرما خوردگي بده و من مجبورم آنتي بيوتيك بخورم . از اين قطره كلرو سديم متنفرم وقتي كسي مي خواد تو بينيم بريزه حسابي شاكي مي شم. برام دعا كنيد زودتر خوب شم................... مامان نوشت: بعضي موقها آدم نمي فهمه تو دل بچه ها چي مي گذره ......با يك بازي كوچيك چنان ذوق مي كنند و قهقه مي...
10 آبان 1390

گذر زمان

این عکس مال زمانهای قدیم است.........اينجا مامانم بغل باباجونيم است............     حالا ٢٧ سال گذشته............. حالا نظر شما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
3 آبان 1390

دیکشنری هانا

تو دیکشنری من دو تا لغت وجود داره............................................ مه مه مه .......................ناراحتی مامان............شیر...............خواب.......................در کل مشکل ده ........ده...............د ه..................بیرون............حمام..............خوشحالی و در کل سرخوشی........ یک نکته باید اضافه شه که ممکنه من دیگه نتونم بیام چون ممکنه کامپیوترمون خراب شه................عکس توضیحات بیشتر رو میده........................   ...
1 آبان 1390

فحش ناموسي

مللللللللللللللللللل مللللللللللللللللللللللللللللل تو زبان من یعنی خیلی بد..............خیلی خیلی بد........اگه کسی به من مل مل کش دار به من بگه........ من بلا فاصله بغض می کنم.   مامان نوشت : چرا واقعا!!!!!!!!!!!! ...
25 مهر 1390

من نصف ساله شدم.

شش ماه شد ...... ديگه به اين دنيا عادت كردم ..... ديگه اطرافمو مي شناسم ....... ديگه داره دنياي فرشته ها يادم مي ره...... .آخه هيچكي نمي دونه دنياي فرشته ها چه جوريه .........به خاطر همين هم من نمي تونم حرف بزنم .....انوقت من مي تونم تعريف كنم دنياي فرشته ها چه جوري است ...... در يك كلام ......من خيلي سرتق شدم .......به من مي گن سرتق بانو.....من ديگه خواسته ها مي گم .. و اگه يك چيزي مطابق ميلم نباشه يك جيغ مي زنم تا همه بفهمن يه من ماست چقدر كره داره...... من ديگه مي تونم بشينم ....دقيقا از آغاز شش ماهگي اين سورپيريز رو داشتم ....... با شش ماهه شدنم مامانيم ميره سر كار .......منم با كمك همه نگهداري مي شم تا ساعت 10 پيش باياييم...
18 مهر 1390

من دندون دار شدم

بلاخرررررررره دندونم زد بیرون. اونم ٢ تا باهم البته اولین جوانه دندون رو دقیقا دوشنبه هفته زد. دیروز عمه جونم برام آش دندونی درست کرد..........تا جوهای توش بترکه .......مثل دندون من که ترکیه از لثه هام..........   من دیگه خیلی حساس شدم اگه مثلا مامانم به بابام بگه بیا هانا رو بگیر خسته شدم خیلی بهم بر می خوره و بغض می کنم مامان نوشت: عذاب وجدان گرفتم از اینکه خسته بودم . منو ببخش عروسک. ...
18 مهر 1390

هانا و دوستان

5 شنبه یعنی دو روز پیش من و دوستام گردهمایی داشتیم و دقیقا 10 تا بچه 7 ماهه دور هم جمع شدیم و با هم مذاکرات جدی بر گزار کردیم.البته مبحث گردهمایی برای بنده کمی سنگین بود و بنده وسط جلسه خوابم برد. دور و زمونه خوبی شده چون از این 10 بچه فقط 2 تا دختر بود.من و باران بهاری..........چه اسم قشنگی چون اسم مامان باران بهار بود ما یک مبصر کلاس داشتیم که سر و گردن از همه ما بزرگتر بود و ماشاا.. خیلی تند و فرز چهار دست و پا میزد ....بنده مذاکراتی هم با ایشون داشتم.........البته آقا ارشان نیز به مذاکرات ما گوش می دادند.    این هم یک عکس از بچه های تیم ملی الف     ...
2 مهر 1390

می خوام برم دریا کنار دریاکنار هنوز قشنگه.......

می خوتم یک دهن براتون بخونم ....حمیرا خانم تو نیومدی دریاکنار ولی من رفتم.......... می خوام برم دریا کنار دریاکنار هنوز قشنگه آخ میدونم از سبزه زار تا شالیزار هنوز قشنگ بله ما رفته بودیم دریا کنار این دومین سفر من به شمال بود و انصافا خانمی رو به جا اوردم .......فکر کنم به مامانم رفتم انقدر خانم شدم ......... این هم شالیزار شبا هم در کنار مامان و بابام و دوستاشون می آمدیم تو تراس و جوجه می زدیم و حال حول می کردیم بدش می رفتیم تو ویلا و تا صبح پانتومیم بازی می کردیم ......آخه من نه که حرف زدن بلد نیستم از این بازی خیلی خوشم می یومد......... ...
28 شهريور 1390